جنگ، کمربند و مشق شب
نویسنده: یگانه آزاد
زمان مطالعه:7 دقیقه

جنگ، کمربند و مشق شب
یگانه آزاد
جنگ، کمربند و مشق شب
نویسنده: یگانه آزاد
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]7 دقیقه
هیچچیز به اندازه یک مشق نانوشته، روزگار یک دانشآموز دبستانی را تیره و تار نمیکند. برای اثبات این حرفم ارجاعتان میدهم به مستند 37 ساله عباس کیارستمی. مستندی به نام مشق شب.
هدف فیلم مستند مشقِ شب به گفته خود کیارستمی در قدم اول، درک عذابی است که تقریبا هر شب هم دانشآموزان و هم والدینشان تجربه میکنند و در قدم دوم، نمایش کوتاهیهای نظام آموزشی در تعلیموتربیت دانشآموزان. دلیلی که نوشتن دربارهی این مستند در موضوع زندگی در زمانهی سخت به ذهنم رسید، این بود که بهعنوان یک دانشآموز تحصیلکرده در همین نظام آموزشی، تا کنون اضطراب و احساس ملالی تجربه نکردم که به پای احساس بدبختی روزهایی که تکلیفی را فراموش کرده بودم، برسد. در دوره ما طبق تجربه من خبری از خطکش و فلک و کمربند پدر و سیلی مادر نبود، گرچه حدس میزنم این تجربه جهانشمول نیست چرا که سالها بعد، خواهر کوچکتر خودم درگیر معلمی از دارودسته روانپریشانِ معتقد به تنبیه فیزیکی شد. این یعنی جهان هستی هنوز درحال تولید این افراد است تا متأسفانه قادر باشند بهراحتی در راهروهای هر مدرسه قدم بزنند. اما این مسئله نیز انکارناپذیر است که تبصره و مادههای تنبیه و تشویق در دوره ما نسبت به اجدادشان در دهه 60، یعنی زمان فیلمبرداری این مستند، پیشرفت چشمگیری داشتهاند.
من بهجز یک باری که مدیر مدرسهام سر یک سوء تفاهم گوشم را کشید، دیگر تنبیه بدنی نشدم. یعنی در زندگی من تهدید سیلی و کتک و خطکش و کمربند اصلا نبود ولی هنوز به خوبی یادم است که همیشه برای نوشتن تکالیفم، احساس بدبختی میکردم. یادم است روزهایی که به مدرسه میرسیدم و متوجه میشدم صفحهای از تمرینات ریاضی را از قلم انداختهام یا به جای سه بار از روی درس نوشتن، فقط یک بار آن را نوشتم، دنیا بر سرم فرو میریخت و آرزو میکردم کاش اصلا آن روز را مدرسه نرفته بودم. ولی چرا؟ چرا برای من که نه پدرم از کمربندش به نحوی خلاقانه استفاده میکرد و نه مادرم با داغکردن قاشق آشنایی داشت نیز نوشتن و تحویل مشق ملالآور بود؟ بهترین پاسخی که میتوان یافت، ترس از مواخذه است. چیزی که در مستند کیارستمی نیز به عقیده من یکی از برجستهترین تمهاست.
به نظر من این یکی از دردآورترین نکات این فیلم است که تقریبا تمام کودکان در شرف گریهکردن هستند. چندتایشان یقین دارند قرار است مواخذه شوند. مواخذهای که حتی دلیلش را نمیدانند ولی برای آنها تنهاماندن در یک اتاق با افراد بزرگسال، به معنی تنبیه است. مجید که شاید بتوان او را ستاره این مستند نامید، کودکی است که حتی حاضر نیست تنها در اتاق بماند. شدیدا گریه میکند، مدام دوستش، مولایی، را صدا میزند و به تمامی دستاندرکاران پشت دوربین التماس میکند اجازه دهند دوستش وارد اتاق شود و فقط کنار او بایستد. بعدتر، مولایی که بدون حضور مجید در اتاق ایستاده و مصاحبه میکند، برای سازنده و بیننده دلیل این تشویش را ذکر میکند. گویا زمانی که مجیدِ 8ساله، 7 سال داشته، معلمش برای تنبیه او، در کلاس را بسته و سپس با خطکش چنان محکم روی دست او کوفته که خطکش شکسته است. نتیجهی دردناک این واقعه برای مجید، ترس از هر اتاق دربسته است و نتیجه شگفتآور این واقعه برای معلم این بوده که زین پس برای کتکزدن دانشآموزانش از نی استفاده کند. چون نی محکمتر است و نمیشکند و بالاخره تعلیم مقدس و پاکش نباید معطل میماند.
یکی از پرتکرارترین سوالاتی که کیارستمی از کودکان دبستانی میپرسد، تعریف تنبیه و تشویق است. تنبیه برای تکتک آنها تعریفی مشخص و واضح دارد: کتک و کمربند. اما همین تعریف برای مفهوم تشویق بهجز برای چند کودک انگشتشمار مشخص نیست. شاید فقط من متوجه این مسئله شده باشم اما با هر بار پرسیدن سوال «میدونی تنبیه یعنی چی؟» در چشم کودکان گذر دفعات مکرر سیلیخوردنها و به باد کتک گرفته شدنها را میدیدم. انگار ذهن کودکان در زمان پاسخ به این سوال و گشتوگذار برای یافتن معنایش، به خاطراتی میرسید که هرچند پرتکرار و روزمره ولی هنوز دردناک و ناخواستنی هستند.
این مسئله معضلی است که خوشبختانه با گذر زمان و در دسترسترشدن دانش زمینههایی مثل فرزندپروری و روانشناسی، کمرنگتر شده ولی هنوز نمیتوان با خیال راحت گفت که کودکان ما از این روزگار سخت جان به در بردهاند. مشق شب هنوز عذابآور است، امتحانات هنوز مزه تلخی دارند و معلمین و والدین هنوز مواخذهکردن را جزئی از شرح وظایف خود میدانند. این معضل میتوانست سالها پیش و با گذار من از دبستان و راهنمایی و دبیرستان، از دایره دغدغههای من خارج شود ولی داشتن خواهرهای کوچکتر، درد مدرسهرفتن را برایم تازه میکرد و مستند مشق شب نیز تیر آخر را برای شکایت از این اوضاعواحوال دشوار، زد.
اما هرچه که مرا به اینجا رسانده، در این مرحله از من میخواهد که بهدنبال مقصرش باشم و راهحلی برای سادهترکردن زندگی دانشآموزان بیابم. گمان نکنم بیان و اجرای راهحلهای کارا در این مقال بگنجد ولی حداقل میتوان با کاری که اکثرمان در آن خوب هستیم، شروع کرد: گرفتن انگشت اتهام به سمت دستاندرکاران. مقصر کیست؟ موسسین نظام آموزشی؟ معلمین؟ والدین؟ خود دانشآموزان؟ حقیقت این است که به نظر من، تمامی افراد مذکور بهترتیبی که بیان شدند، مقصر هستند. نظام آموزشی با ارزشها و هنجارهای کج و متناقضش باید خود را مسئول بداند. معلمین با برونسپاری وظیفه تدریس به پدر و مادرانی که در آن زمان اکثرا بیسواد و عموما خشن بودند و دانشآموزان را از چوب بدون زمزمه محبتشان امانی نبود، نیز مسئول این معضل هستند. درست است که پدر و مادرها خود قربانی جبر شرایط و روزگار سخت خود بودند ولی سختی زندگی پدر و مادر هرگز دلیل یا بهانه خوبی برای سیاهکردن روزگار کودکشان نبوده و نیست. دلیل تقصیرکاربودن دانشآموزان نیز به بیاننکردن نیازها و خواستهها و ترجیحاتشان بازمیگردد ولی آیا در دهه 60 و در اثنای جنگ تحمیلی با جامعهای که سنتها و آداب بهنحوی کورکورانه از ارزشی غیرمنطقی پیروی میکردند، این بیان راه به جایی میبرد؟ اصلاً آیا جامعه پذیرش این امنیت بیان سادهی نیازها و خواستهها را داشت و آنها را به منزله بیحرمتی نمیدانست؟
نکتهای که این مستند را برای من برجستهتر کرد این است که گروه سنی این کودکان از 7 تا 12 سال است. یعنی با توجه به سال 1367 که سال ساخت این مستند است، دوران دبستان این کودکان با هشت سال جنگ تحمیلی همپوشانیهایی داشته است. این افراد اکنون خود بزرگسال شدهاند و احتمالا والدین کودکانی هستند که دوران دبستان را نه همراه با جنگ ولی همراه با نبردهای هرروزه مواخذهشدن بهدلیل انجامندادن تکالیف میگذرانند. پس میشود گفت که خاطرات این والدان امروز و مولودان دیروز، قطعا سرشار از عناصر جنگی است. اما آیا سختترین بخش زندگی این کودکان جنگ بود؟ این کودکان فرزندان جنگ هستند، درست اما به عقیده من جنگ اصلی آنها در طول کل دوران عمرشان و با خودشان بوده است. این کودکان فرزندان سالها تروما و فشار روحی و روانی ناشی از پیدانکردن سرپناه حتی در فضایی که میبایست امنترین پناهگاه برای آنها باشد، یعنی خانهشان هم هستند.
نمیتوان این حقیقت را انکار کرد که شرایط سخت، حتی اگر گریبانگیر تمام افراد یک جامعه باشد، بر برخی از قشرها سختتر میگذرد. کودکان شاید اگر اصلیترینِ این قشرها نباشند، یکی از اصلیترینها هستند. درک این موضوع و اقدام برای راحتی هرچه بیشتر آنها، نویدی از آیندهای پرنشاطتر و مخصوصا سالمتر خواهد داد. آیندهای عاری از عقدههای فروخورده و استعدادهای مدفون و خاطرات غیرجنگی دردناکتر از جنگ.

یگانه آزاد
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.
